محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

زبل مامان

نمایشگاه رفتن آقا کوچولوی خاله

سلام جیگر خاله خوبی .عزیزم .چه خبرا ؟ من خبر دارم واست بخونش جمعه 21 بهمن 1390 با هم رفتیم نمایشگاه کیتکس .به گفته مامان مریم از کله سحر بیدارشون کرده بودی که برید نمایشگاه .بعد اومدید پیش ما وقتی به هم رسیدید شما  خواب بودی .نزدیکای نمایشگاه بیدارشدی و کلی از توی ماشین خودتون برای منو متین دست تکون دادی و هی متین رو صدا می زدی. خلاصه رسیدیم نمایشگاه ماشین ها رو که پارک کردیم دیگه گرفتنت سخت شد. یه دقیقه دست متین رو می گرفتی و دقیقه بعد یکی از ماها دنبالت که گم نشی. قبل رفتن توی نمایشگاه شیر کاکائو خوردی با کیک .تو نمایشگاه رو که نگو قلقله بود. همش دوست داشتی از پله برقی ها بالا بری و اویزون چی .چه کار خطرناکی.... توی نمایشگاه ح...
24 اسفند 1392

دیدار تازه

سلام عشق خاله ببخشید که توی این مدت مطلب جدید واست نذاشتم. آخه سرم شلوغ بود و تازه از شما هم که خبر نداشتم .آخه حسابی مریض بودی و واسه همین مامان مریم مجبور بود خونه نگهت داره تا خوب بشی. ولی خب از 2 روز پیش تا حالا همدیگه رو دیدیم خیلی دلم برات تنگ شده بود وقتی رسیدیم به هم کلی بوست کردم و توی بغلم حسابی له شدی آخه خاله دیگه طالقت نداشت خب. جمعه هم اومدیم با متین  خونتون و حسابی با متین بازی کردی. خاله فدات بشه اینقد بابا علی نیست خونه و همش سر کاره وقتی ما رسیدیم دم در فروی گفت بیاید بابا علی هم هست صورتتت از این همه ذوق برق می زد که انگاری دنیا رو بهت داده بودن و همه چیز کامل بود. شما متین با ماشین دیوونتون بازی کردید و کار...
24 اسفند 1392

محمد رضا خان

سلام عشق خاله ببین برات چه عکسایی از کوچولوییات گذاشتم تا حالات . حالا نوازنده شدی واسه خودت البته فعلا سازش اسباب بازیه بزرگ شدی خودم برات یکی واقعیشو می خرم باشه...   این تصویری هم که می بینی جایی نیست جز توی کمد رختخواب های خونه ما، شما و متین خان دوتایی رفتید اون تو، البته به پیشنهاد متین من، حالا ما هی می گردیم دنبالتون پیداتون نمی کنیم که ....بعد که صدای خنده های یواشکیتون اومد فوری دوربینو دستم گرفتم چون می دونستم دارید یه آتیش دیگه می سوزونید . اون تو کلی ادا اطوار درآوردید از خودتون .منم از خدا خواسته عکس گرفتم. ...
24 اسفند 1392

نی نی و محرم

پسرکم اینحا اولین باری بود که لباس حضرت علی اصغر رو تنت  کردم  خیلی خیاطی بلد نبودم ولی سعی کردم یه لباس خوب بدوزم آخه من و بابا نذر داشتیم واسه سلامتیت ان شاالله امام حسین و نوزاد 6ماهه اش شفیعت باشن ...
24 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زبل مامان می باشد